آنکه کجه بازی کند: چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره درباخت کجه. (منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف). رجوع به کجه شود، مهره باز. (یادداشت مؤلف)
آنکه کَجَه بازی کند: چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره درباخت کجه. (منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف). رجوع به کجه شود، مهره باز. (یادداشت مؤلف)
کج بازنده. که کج بازد، کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین). مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء) ، بد معامله و مفسد. (آنندراج). کج پلاس. و رجوع به کج پلاس شود
کج بازنده. که کج بازد، کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین). مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء) ، بد معامله و مفسد. (آنندراج). کج پلاس. و رجوع به کج پلاس شود
عروسک باز. بازیگر. عامل خیمه شب بازی. صاحب آنندراج گوید: مرادف شب باز عموماً و بعضی گویند به گیتی های (؟) که امردان را به شکل زنان برآورده رقصانند خصوصاً و الاول هو الاصح: ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتی، نه از روی مجاز. خیام. مجمره گردان شمال، مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان، زوبین افکن شهاب. خاقانی. بازگشتند لعبتان از ناز خیره گشته ز چرخ لعبت باز. نظامی. رخ چون لعبتش دردلنوازی به لعبت باز خود میکرد بازی. نظامی. دو لعبت باز را بی پرده کردند ره سرمه به میل آزرده کردند. نظامی. لعبت بازی پس این پرده هست گرنه بر او اینهمه لعبت که بست ؟ نظامی. در اندیشه که لعبت باز گردون چه بازی آردش زآن پرده بیرون. نظامی. دگر ره چرخ لعبت باز دستی به بازی برد با لعبت پرستی. نظامی. بازی آموز لعبتان طراز از پس پرده گشت لعبت باز. نظامی. لعبتان آمدند عشرت ساز آسمان بازگشت لعبت باز. نظامی. چو لعبت باز شب پنهان کند راز من اندر پرده چون لعبت شوم باز. نظامی. شش هزار اوستاد دستان ساز مطرب و پای کوب و لعبت باز. نظامی. هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت بازمن در خون نشیند تا کند چون روز روشن راز من. اوحدی. همچو لعبت به تار لعبت باز خلق در پیچ و تاب رشتۀ اوست. حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج). مشو حیران لعبتهای صورت خانه گردون به لعبت باز بنگر کز پس چادر کند بازی. بیدل (از آنندراج)
عروسک باز. بازیگر. عامل خیمه شب بازی. صاحب آنندراج گوید: مرادف شب باز عموماً و بعضی گویند به گیتی های (؟) که امردان را به شکل زنان برآورده رقصانند خصوصاً و الاول هو الاصح: ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتی، نه از روی مجاز. خیام. مجمره گردان شمال، مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان، زوبین افکن شهاب. خاقانی. بازگشتند لعبتان از ناز خیره گشته ز چرخ لعبت باز. نظامی. رخ چون لعبتش دردلنوازی به لعبت باز خود میکرد بازی. نظامی. دو لعبت باز را بی پرده کردند ره سرمه به میل آزرده کردند. نظامی. لعبت بازی پس این پرده هست گرنه بر او اینهمه لعبت که بست ؟ نظامی. در اندیشه که لعبت باز گردون چه بازی آردش زآن پرده بیرون. نظامی. دگر ره چرخ لعبت باز دستی به بازی برد با لعبت پرستی. نظامی. بازی آموز لعبتان طراز از پس پرده گشت لعبت باز. نظامی. لعبتان آمدند عشرت ساز آسمان بازگشت لعبت باز. نظامی. چو لعبت باز شب پنهان کند راز من اندر پرده چون لعبت شوم باز. نظامی. شش هزار اوستاد دستان ساز مطرب و پای کوب و لعبت باز. نظامی. هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت بازمن در خون نشیند تا کند چون روز روشن راز من. اوحدی. همچو لعبت به تار لعبت باز خلق در پیچ و تاب رشتۀ اوست. حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج). مشو حیران لعبتهای صورت خانه گردون به لعبت باز بنگر کز پس چادر کند بازی. بیدل (از آنندراج)
دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایۀ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گویند. (یادداشت مؤلف). - باطیۀ کعب دار یا فنجان کعب دار یا کاسۀ کعب دار، باطیه یا فنجان یا کاسۀ مسین که بزیر حلقه ای از مس دارد که بجای پایۀ آن است
دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایۀ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گویند. (یادداشت مؤلف). - باطیۀ کعب دار یا فنجان کعب دار یا کاسۀ کعب دار، باطیه یا فنجان یا کاسۀ مسین که بزیر حلقه ای از مس دارد که بجای پایۀ آن است
کچه بازنده. که کچه بازد. که کچه بازی کند: به راست بازی آن بی غلطزن کچه باز که جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار. ظهوری (از آنندراج). رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود
کچه بازنده. که کچه بازد. که کچه بازی کند: به راست بازی آن بی غلطزن کچه باز که جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار. ظهوری (از آنندراج). رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود
که به کتاب بازی کند بعلاقۀ داشتن نه سود بردن از مطالب آن. آنکه بی استفاده از کتاب، کتاب گرد کند. آنکه کتاب نخواند لکن کتابهای خوب خرد و در کتابخانه گرد کند. کتاب دوست. کتاب پرست. (یادداشت مؤلف)
که به کتاب بازی کند بعلاقۀ داشتن نه سود بردن از مطالب آن. آنکه بی استفاده از کتاب، کتاب گرد کند. آنکه کتاب نخواند لکن کتابهای خوب خرد و در کتابخانه گرد کند. کتاب دوست. کتاب پرست. (یادداشت مؤلف)