جدول جو
جدول جو

معنی کعب باز - جستجوی لغت در جدول جو

کعب باز
(تَ)
کعب بازنده. غاب باز. قاب باز. آنکه با کعب بازی کند:
مرد بود کعبه جو طفل بود کعب باز
چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعبت باز
تصویر لعبت باز
آنکه خیمه شب بازی کند، عروسک باز، کنایه از شعبده باز، حقه باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب باز
تصویر آب باز
شناگر، غواص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاب باز
تصویر قاب باز
کسی که قاب بازی کند، بجول باز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ /اُو ژَ)
آنکه کجه بازی کند:
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دایره درباخت کجه.
(منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف).
رجوع به کجه شود، مهره باز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ / کِ)
کج بازنده. که کج بازد، کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین). مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء) ، بد معامله و مفسد. (آنندراج). کج پلاس. و رجوع به کج پلاس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شناگر، سباح
لغت نامه دهخدا
(خاصْ صَ/ صِ پَ)
عروسک باز. بازیگر. عامل خیمه شب بازی. صاحب آنندراج گوید: مرادف شب باز عموماً و بعضی گویند به گیتی های (؟) که امردان را به شکل زنان برآورده رقصانند خصوصاً و الاول هو الاصح:
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی، نه از روی مجاز.
خیام.
مجمره گردان شمال، مروحه زن شاخ بید
لعبت باز آسمان، زوبین افکن شهاب.
خاقانی.
بازگشتند لعبتان از ناز
خیره گشته ز چرخ لعبت باز.
نظامی.
رخ چون لعبتش دردلنوازی
به لعبت باز خود میکرد بازی.
نظامی.
دو لعبت باز را بی پرده کردند
ره سرمه به میل آزرده کردند.
نظامی.
لعبت بازی پس این پرده هست
گرنه بر او اینهمه لعبت که بست ؟
نظامی.
در اندیشه که لعبت باز گردون
چه بازی آردش زآن پرده بیرون.
نظامی.
دگر ره چرخ لعبت باز دستی
به بازی برد با لعبت پرستی.
نظامی.
بازی آموز لعبتان طراز
از پس پرده گشت لعبت باز.
نظامی.
لعبتان آمدند عشرت ساز
آسمان بازگشت لعبت باز.
نظامی.
چو لعبت باز شب پنهان کند راز
من اندر پرده چون لعبت شوم باز.
نظامی.
شش هزار اوستاد دستان ساز
مطرب و پای کوب و لعبت باز.
نظامی.
هر شب ز عشق روی تو
این چشم لعبت بازمن
در خون نشیند تا کند
چون روز روشن راز من.
اوحدی.
همچو لعبت به تار لعبت باز
خلق در پیچ و تاب رشتۀ اوست.
حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج).
مشو حیران لعبتهای صورت خانه گردون
به لعبت باز بنگر کز پس چادر کند بازی.
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بیت ذیل به شاهد این ترکیب در آنندراج از نادم گیلانی آمده است بی شرح و معنائی:
ما عقب بازیم نزد ما عقب دارد حریف
خاطر ما جمع باشد از پریشان باختن
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
دهی از دهستان نارویی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تبه کار (زن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف و فاسد و کج رو (زن) ، حیله باز. مکار. نیرنگ باز. محیل
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
روسپی باره و زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سِ)
دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایۀ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گویند. (یادداشت مؤلف).
- باطیۀ کعب دار یا فنجان کعب دار یا کاسۀ کعب دار، باطیه یا فنجان یا کاسۀ مسین که بزیر حلقه ای از مس دارد که بجای پایۀ آن است
لغت نامه دهخدا
(تَءْ بَ)
کرک بازنده. که کرک پرورد همچون کبوتر باز و جز آن. رجوع به کرک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
حافظ کعبه. سادن. (یادداشت مؤلف) :
بر در کعبه شاید ار شعرم
خادم کعبه بان درآویزد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
کچه بازنده. که کچه بازد. که کچه بازی کند:
به راست بازی آن بی غلطزن کچه باز
که جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ خوا / خا)
آنکه قاب بازی کند، قمارباز
لغت نامه دهخدا
که چوب بازد، که با چوب بازی کند،
جوزق، معرب گوزه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
که اسب را دوست دارد. اسب دوست، به زمین شوره رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). به زمین شور رسیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). به زمین شوره دررفتن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ رَ / رِ)
که به کتاب بازی کند بعلاقۀ داشتن نه سود بردن از مطالب آن. آنکه بی استفاده از کتاب، کتاب گرد کند. آنکه کتاب نخواند لکن کتابهای خوب خرد و در کتابخانه گرد کند. کتاب دوست. کتاب پرست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کچه باز
تصویر کچه باز
آنکه کجه بازی کند: (چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره در باخت کجه. ) (رودکی) درینجا ایهام است (معنی دیگر کج باز کجرفتار و کج روش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعبت باز
تصویر لعبت باز
عروسک باز، بازیگر، عامل خیمه شب بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعب دار
تصویر کعب دار
پایه دار دارا پایه: (هوا از بس ز شبنم شعله بار است چو فنجان ساغر گل کعب دار است)، (یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب باز
تصویر قاب باز
بجولباز، منگی آنکه با قاب بازی کند، قمار باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باز
تصویر آب باز
شناگری، سباحت، غواص
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شبها بازی کند و صورتهای مختلف از پس پرده بنماید، شب زنده دار: قائم اللیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج باز
تصویر کج باز
آنکه غلط بازی کند، بد معامله، مفسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجه باز
تصویر کجه باز
آنکه کجه بازی کند: (چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره در باخت کجه. ) (رودکی) درینجا ایهام است (معنی دیگر کج باز کجرفتار و کج روش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعبت باز
تصویر لعبت باز
((لُ بَ))
بازیگر، عروسک باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب باز
تصویر آب باز
شناگر، غواص
فرهنگ فارسی معین
آب ورز، سباح، شناگر، شناور، غواص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازیگر، عروسک باز، خقه باز، شعبده باز، شعبده گر، مشعبد، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قاب انداز، قاب باز، قمارباز، مقامر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدمعامله، کج بیع، کج پلاس، کج معامله
متضاد: خوش معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فن کار، فریبکار
دیکشنری اردو به فارسی